۱۳۹۶ خرداد ۴, پنجشنبه

به لطف عزیزی، ستاره ها دیگه تو آسمان ابری نهفته نیستن

دیدین بعضی اوقات یه بغضی اون بینابین گلوی آدم گیر میکنه و هرچی بیشتر برای رهاسازیش تلاش کنیم، دیرتر رها میشه! شخص شخیص خودم هم درین گیرودار بودم که بلکم بغض محترمه دل بکنه و خودش و مارو رها کنه، با هم بزاریم بریم به سرزمینی far from the madding crowd.
خیلی موزیک غمگین گوش کردم و فیلم غمگین دیدم. به هر ناحقی که (درست یا غلط) فکر میکردم در حقم شده، فکر کردم و تلاشهای مکرری برای پروسه ی رهاسازی کردم ولی کارگر نیفتاد.
به خنده، به یه جان تر از عزیزی گفتم نه من باید برم با فلان کس حرف بزنم، عجیبا و غریبا بلده اشکمو درآره و بعدش هردوتایی خندیدیم، غافل ازینکه آدم تو شوخی نکات ظریفی خودآگاهانه یا ناخوادگاهانه می پرونه که یه جورایی تبدیل میشه به درست ترین و منطقی ترین حرفاش. خیلی اتفاقی و از نوع اکسیدنتش، بنده این فلان کَسَک را زیارت کردم و ابتدای امر از دوری هم بسی عاجز و نالان بودیم و این فلانَکِ غیرعزیزتر از جانمان کلی بنده رو محترم شمرد و عزیزمان دانست و ما رو به قولی بر سر کله ی ناسره شان نهاد، ازونجایی که بنده هم ایشون رو مدت مدیدی بود زیارت نکرده بودم و فرمول رفتاری ایشون رو به "خاطِرِ شوفاژیمان" سپرده بودیم و از یاد برده بودم که بیش از دو ساعت در جوار این ناعزیز بودن، عواقب و دل شکستنی های عمیقی در پی دارد و چشمتان روز بد نبیند، چک کردن تایمرِ کنار ایشون بودن از دستمان دررفت و زمانِ ملاقات با ایشان از  2 ساعت عبور کرد و  baaaam  همینکه به 2 ساعت و یک ثانیه رسید، این ناعزیز که هوشمندانه از بغض درون گلویمان خبردار شده بود و از آنجایی که عمیقا دنبال خشنودی و شادی بنده ی حقیر است و وظیفه و رسالت خلقت خودشون رو کمک به رهاسازی بغضهای جاخوش کرده در گلویمان می دانند، کارشان را با مهارتی شگرف آغاز کردند.   
به هر حال اینکه دمشم گرممم، دمشم گرممم، که خودش و تنها خودش میتونست از پس این کار بربیاد
متاسفانه به انتهای متنم رسیدم و نمیتونم حتا براش آرزوی رستگاری کنم، نه اینکه فکر کنید نمی خوام رستگار شه، نههه اصن، به هیچ وجه!!! بنده فقط کوپنم محدوده و نمیتونم خرج ایشون کنم.
خلاصه اینکه من این درس رو گرفتم و شما هم به یاد داشته باشید و فراموش نکنید، که همیشه همه ی آدمهای تاکسیک و تحقیرشده و نامتمایز و فردیت نیافته رو نباید از زندگی حذف کنیم، باید اصیل ترین و قوی ترینشونو یه کنجی نگه داریم برای رهاسازی بغضهای گهگاهمون
پی نوشت: تلاشم برای طراحی آزمونهایی تحت عناوین  "کی از همه تاکسیک تره؟" "آیا شما نامتمایزترینید؟" می باشد و شدیدا از ایده های نابتون استقبال میکنم.
پی نوشت 2: دیشب که داشتم درصدهای رتبه های کنکور ارشد بالینی رو نگاه مینداختم و منطقشو درک نکردم که چجوری با یه سری درصد میشن 7 و با درصدهایی تقریبا مشابه میشن 400!!! فهمیدم که امسال روانشناسی بخون نیستم و علی ایها حال که حداقل یک سال تا آکادمی رفتنمان مانده، پس چرا آکادمیک رفتار کرده و خویشتن خویش را آزرده خاطر سازیم؟ تا وقتی میشه رد داد چرا رد نداد؟؟
پی نوشت 3: آهنگ تغییری نمیکنه و در بخش داخلی فقط از پارتِ "ستاره ها نهفتست در آسمان ابری" به "چو تخته پاره بر موج، رها رها رها من" و در بخش خارجی از And I fell apart به But got back up again شیفت پیدا میکنه.   
پی نوشت 4: شاید یه مه میتونست کارساز باشه، یه مهی که بشه توش گم شد و رفت همون far from the madding crowd –ِ خودمون و چون تو مه رفتی کسی دیگه نتونه پیدات کنه، چمیدونم والا! :دی  

باشد که رستگار شویم





۶ نظر:

  1. چه قدر خوبه که با وجود یه همچین آدمای تاکسیکی تو زندگیامون اطلاعاتمون راجع بهشون بالاتر رفت و فهمیدیم باید چه جوری باهاشون رفتار کنیم.با حذف کردن!:)) به همین راحتی به همین خوشمزگی.این چیزیه که خودشون می خوان.از اون جایی که ما آدمای محترمی هستیم پس بهشون احترام میذاریم!:))
    در نتیجه، و شد آن چه شد.این گونه می شود که به خواستشون جامه ی عمل پوشونده می شه.
    پ.ن:ما ثابت کردیم که با آکادمیک بودن هم میشه رد داد.تازه یه نفر هست که یه رد داده ی آکادمیکی روان شناسه.پس حالا که ما هیچ چیزی واسه از دست دادن نداریم.چرا دوری از این فضا؟
    برای یک آدم موفق شدن هیچ وقت دیر نیست.در حدی که order سال براش دیگه معنی پیدا نمی کنه.این همیشه تو ذهنت بمونه.
    خیلی خوب نوشته بودی! ^_^

    پاسخحذف
  2. "feeling unsure and lost is part of your path.don't avoid it. see what those feelings are showing you and use it. take a breath. you'll be okay. even if you don't feel okay all the time"

    seeeeeeeeeeeeee

    پاسخحذف